زندگی نامعلوم
پارت چهل و شش
(دوسال بعد)
اززبان دایون: دوسال گذشته اون آدم سابق نشدم هرماه یه سوزن میزنم که آرامش روانی داشته باشم اگر نزنم یه آدمی میشم که تیمارستان هم قبولش نمیکنه جونگ هی بعد اون اتفاق دیگه گذاشت رفت البته من قبولش نکردم جونگکوک که رفته بود من دیگه چیزی برای باختن نداشتم بیشتر موقع ها سر خاکم یا تنها یا با تهیونگ و بینا بیشتر تنها بهم آرامش میده چون کلی باهاش حرف میزنم تهیونگ که یه ذره جمع جور شد البته فقط و فقط یه ذره به کارای قدیمیش میرسه اما کافیه اسم جونگکوک تو جمع دوستاش بیاد تا بشینه بخوره انقدری که بیهوش میشه....با صدای مامان به خودم اومدم
م.د: دخترم نمیخوای چیزی بخوری؟
دایون: نه مامان سیرم ممنون من میرم بیرون خداحافظ
رفتم سوار ماشین شدم که یونا زنگ زد
یونا: سلام خوشگلم کجایی؟
دایون: دارم میرم سر خاک
یونا: تنهایی؟میخوای باهات بیام؟
دایون: نه عزیزم تنها حالم بهتره کاری نداری؟
یونا:آها دایون خواستم بگم شب منو تو بینا بریم بار؟
دایون: آره من اوکیم خودت به بینا خبر بده من دیگه قط کنم بای
یونا:بایییییی
گوشی رو قط کردم رفتم گل و شمع خریدم و دوباره حرکت کردم رسیدم سرخاکش گل و شمعی که خریده بودم رو گذاشتم رو قبرش و روشنش کردم
دایون:سلام عزیزم خوبی؟ببخشید دیر اومدم داشتم برات گل و شمع میخریدم
یهو صدای گریه هام اوج گرفت
دایون:جونگکوک هق هق دلم خیلی تنگ شده هق هق اون موقع که بهم خیانت کردی هق هق میدونستم یه جایی هستی میتونم ببینمت الان کجا برم هق هق؟ تو چشمای کی نگاه کنم ترو ببینم هق هق جواب بده لامصب هق هق کی میتونه جای اون چشمای تیله ای طوسی رو برام پر کنه فدات شم؟ پاشو قشنگم پاشو اون زیر سرده ها هق هق توهم که بعد مریضی پاشو خواهش میکنم پاشو(گریه افتضاح)
(۳۰ دقیقه بعد)
انقدر گریه کردم دیگه جون برام نموند انگار از حال داشتم میرفتم رفتم سوار ماشین شدم و برگشتم خونه........
(ببخشید دستم خورد پاک شد دوباره گذاشتم)
(دوسال بعد)
اززبان دایون: دوسال گذشته اون آدم سابق نشدم هرماه یه سوزن میزنم که آرامش روانی داشته باشم اگر نزنم یه آدمی میشم که تیمارستان هم قبولش نمیکنه جونگ هی بعد اون اتفاق دیگه گذاشت رفت البته من قبولش نکردم جونگکوک که رفته بود من دیگه چیزی برای باختن نداشتم بیشتر موقع ها سر خاکم یا تنها یا با تهیونگ و بینا بیشتر تنها بهم آرامش میده چون کلی باهاش حرف میزنم تهیونگ که یه ذره جمع جور شد البته فقط و فقط یه ذره به کارای قدیمیش میرسه اما کافیه اسم جونگکوک تو جمع دوستاش بیاد تا بشینه بخوره انقدری که بیهوش میشه....با صدای مامان به خودم اومدم
م.د: دخترم نمیخوای چیزی بخوری؟
دایون: نه مامان سیرم ممنون من میرم بیرون خداحافظ
رفتم سوار ماشین شدم که یونا زنگ زد
یونا: سلام خوشگلم کجایی؟
دایون: دارم میرم سر خاک
یونا: تنهایی؟میخوای باهات بیام؟
دایون: نه عزیزم تنها حالم بهتره کاری نداری؟
یونا:آها دایون خواستم بگم شب منو تو بینا بریم بار؟
دایون: آره من اوکیم خودت به بینا خبر بده من دیگه قط کنم بای
یونا:بایییییی
گوشی رو قط کردم رفتم گل و شمع خریدم و دوباره حرکت کردم رسیدم سرخاکش گل و شمعی که خریده بودم رو گذاشتم رو قبرش و روشنش کردم
دایون:سلام عزیزم خوبی؟ببخشید دیر اومدم داشتم برات گل و شمع میخریدم
یهو صدای گریه هام اوج گرفت
دایون:جونگکوک هق هق دلم خیلی تنگ شده هق هق اون موقع که بهم خیانت کردی هق هق میدونستم یه جایی هستی میتونم ببینمت الان کجا برم هق هق؟ تو چشمای کی نگاه کنم ترو ببینم هق هق جواب بده لامصب هق هق کی میتونه جای اون چشمای تیله ای طوسی رو برام پر کنه فدات شم؟ پاشو قشنگم پاشو اون زیر سرده ها هق هق توهم که بعد مریضی پاشو خواهش میکنم پاشو(گریه افتضاح)
(۳۰ دقیقه بعد)
انقدر گریه کردم دیگه جون برام نموند انگار از حال داشتم میرفتم رفتم سوار ماشین شدم و برگشتم خونه........
(ببخشید دستم خورد پاک شد دوباره گذاشتم)
- ۱۴.۳k
- ۲۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط